شبهـــای ســـرد پاییـــزی همـــراه شمــردن دانه های انـــار شیــرین آقای مهـــربان چـــقدر ،شیرین است!

آقای مهـــربانــی که فامیلـــش را هنـــوز نمیــدانم امــا سالهــای زیادی است که برای مــن آقای مهــریان مــانده است، لوازم التحریری کــوچکی داشت و امـــروز یک میوه فروشی کــوچک تــر دارد! او کـــودک مهــربانــی که بادکنک هایش را میخـــرید و با عشق پرشـــان میکـــرد و به کــوچکتـــر از خــود میبخشیـــد، یــادش نمی آید!

چـــند سالی میشــود که هــروز او را میبینم و درست مثل غریبه هایی که روزی آشنا بودند به او لبخــند نمیزنم و سلام  نمیکنم!آقای مهـــریان پیـــر شـــده است و آن کــودک {شــاید} بزرگ...!همـــانی که آرزوی بوسیدن تمـــام دست های پیر و فرســوده را دارد امــا جـــرئتش را نــه!

چـــقدر شیــرینی ایــن دانه های قــرمز در فضــای گـــرم خـــانه مان تلخ بنظر میـــرسد!

 


Tags: پـــرسه میـــآن خـــاطرات
+      ▷میــــــــم◁  |