ی خاطره هست
از دیشب مثل خوره افتاده به جونم
میدونی، اینجور وقتا خاطره ها خوب نیستن
خاطرات خوب راحت تر از خاطرات بد فراموش میشن و این یکی از مزخرف‌ترین و ناعادلانه ترین رویکرداشه
خیلی بچه بودم
انقدر بچه بودم ک میتونستم رو پاهام راه برم ولی نمیتونستم خوب بدوام چون یادمه فرار نکردم نشستم و غصه خوردم
خاطرمو با کل فضاش و آدماش  یادمه ولی یادم نیست طی این سالها درسی که باید رو ازش گرفته باشم
هر چی از دیشب سعی کردم برای فرار از خاطرم دنبال ی نشونه باشم که بهم بگه درستو از اون اتفاق بد گرفتی میتونی بزاریش کنار، یادم نیومد که نیومد
دیشب با خودم حسابی بحث کردم و آخرش حق با اون بود
دور و برم همیشه آدمایی بوده که دوسشون داشتم و اونا نه
البته یاد گرفتم چجوری دوست نداشته باشم
حالا من دوسشون ندارم و اونا هم
اینجوری میشه گفت ی رابطه عادلانه برقرار کرديم
ولی تو زندگی عدالت نیست ک مهمه
آرامشه
و آدمای بد همونقدر مضرند ک آدمای خوب
دیشب یک بار برا همیشه خاطرمو تونستم بپذیرم و دوست داشته باشم
حالا وقتی یاد اون عروسک رنگیا میفتم درد نمیکشم
میدونم
ی مینای تنها
ی مینای ناراحت ولی آرومه


Tags: پـــرسه میـــآن خـــاطرات, شــاید بـــاید گــفت
+      ▷میــــــــم◁  | 

ط.ص. جـــان!

امــروز برای تو می نویسم، دلم هوای دلت را کــرده بود و بی قرارت بودم. زمستان رو به اتمام است و پـل عابر پیاده مورد نظرمان، هنــوز چشم انتظار . خنده هایـم را برای تقسیم کردنشان با تو کـنار گذاشته بودم و به یادت بودم.می دانستم شخصی  در زندگیم وجود دارد  که به اندازه افکــار بهــم ریخته ام دوستش دارم، نوشتن و ساندویچ کـثیف و ســاختمان ها را یک جــور عجیب دوست دارد! شخصی که می توانم وارستگیم را با او شریک شوم و عاشق غرغر کــردنش باشم و خنده ها  گریه ها و نگاه هایش...شــاید هم کسی که همه چیز را در وجــودم می داند و باز هم دوستم دارد:)

امــا دیگـر نمی دانم!
 شـــاید سال های دوری که در راه است پاهایمان را بار دیگــر به آن پل برسانــد...


Tags: برای یک دوست, پـــرسه میـــآن خـــاطرات
+      ▷میــــــــم◁  | 

شخصـــی میگفـت " فصـــلهـــا را بـــایـــد از پـــاییــز شـــروع کـــرد تا رسیـــدن بهـــار دیدنـــی باشـــد"

پــــاییـــز آسمـــان آبـــی،برگــ های ســبزو خیـــابان های شـــلوغ را دگـــرگــون میکـــند...

پــاییــز خـــاطرات را پـــر رنگــ میکـــند و دستـــان ظـــریفت را پیـــر میـــکند و مـــوهایت را هــم سفیـــد تـــر...

پـــاییـــز رنگـــارنگــ و بـــارانـــی که قلبـــت را بــرای ســـرمای زمستـــانی آمـــاده میکـــند و همــآهنگـــی گیس های سفــید بافـــته شـــده ات با بــرفـــهای پشـــت پـــنجـــره...

پـــاییــز اشکــ های تو را میـــان  صفحـــه های دفتـــر خـــاطرات تقســیم میکـــند و شـــایــد قبل از آمـــدن بهـــار جــانت را میگـــیرد...

 

 


Tags: پـــرسه میـــآن خـــاطرات
+      ▷میــــــــم◁  | 

شبهـــای ســـرد پاییـــزی همـــراه شمــردن دانه های انـــار شیــرین آقای مهـــربان چـــقدر ،شیرین است!

آقای مهـــربانــی که فامیلـــش را هنـــوز نمیــدانم امــا سالهــای زیادی است که برای مــن آقای مهــریان مــانده است، لوازم التحریری کــوچکی داشت و امـــروز یک میوه فروشی کــوچک تــر دارد! او کـــودک مهــربانــی که بادکنک هایش را میخـــرید و با عشق پرشـــان میکـــرد و به کــوچکتـــر از خــود میبخشیـــد، یــادش نمی آید!

چـــند سالی میشــود که هــروز او را میبینم و درست مثل غریبه هایی که روزی آشنا بودند به او لبخــند نمیزنم و سلام  نمیکنم!آقای مهـــریان پیـــر شـــده است و آن کــودک {شــاید} بزرگ...!همـــانی که آرزوی بوسیدن تمـــام دست های پیر و فرســوده را دارد امــا جـــرئتش را نــه!

چـــقدر شیــرینی ایــن دانه های قــرمز در فضــای گـــرم خـــانه مان تلخ بنظر میـــرسد!

 


Tags: پـــرسه میـــآن خـــاطرات
+      ▷میــــــــم◁  |