ی خاطره هست
از دیشب مثل خوره افتاده به جونم
میدونی، اینجور وقتا خاطره ها خوب نیستن
خاطرات خوب راحت تر از خاطرات بد فراموش میشن و این یکی از مزخرفترین و ناعادلانه ترین رویکرداشه
خیلی بچه بودم
انقدر بچه بودم ک میتونستم رو پاهام راه برم ولی نمیتونستم خوب بدوام چون یادمه فرار نکردم نشستم و غصه خوردم
خاطرمو با کل فضاش و آدماش یادمه ولی یادم نیست طی این سالها درسی که باید رو ازش گرفته باشم
هر چی از دیشب سعی کردم برای فرار از خاطرم دنبال ی نشونه باشم که بهم بگه درستو از اون اتفاق بد گرفتی میتونی بزاریش کنار، یادم نیومد که نیومد
دیشب با خودم حسابی بحث کردم و آخرش حق با اون بود
دور و برم همیشه آدمایی بوده که دوسشون داشتم و اونا نه
البته یاد گرفتم چجوری دوست نداشته باشم
حالا من دوسشون ندارم و اونا هم
اینجوری میشه گفت ی رابطه عادلانه برقرار کرديم
ولی تو زندگی عدالت نیست ک مهمه
آرامشه
و آدمای بد همونقدر مضرند ک آدمای خوب
دیشب یک بار برا همیشه خاطرمو تونستم بپذیرم و دوست داشته باشم
حالا وقتی یاد اون عروسک رنگیا میفتم درد نمیکشم
میدونم
ی مینای تنها
ی مینای ناراحت ولی آرومه
برای م. س عزیزم
داره بارون میاد و تو نیستی
دلم گرفته بود بهت پیغام دادم میشه بیام پیشت تا دستامو بگیری دلمو گرم کنی!!؟ولی تو نیستی!
یادته اون شبی رو ساعت ها پشت تلفن گریه کردمو!؟ آره همون شبی که رفتی
میدونی شاید دلم برات تنگ نشده و شایدم شده ولی
میشه بیای دستامو بگیری و ببریم بالای اون کوهه ک میرفتیم سیگار میکشیدیم
داره بارون میاد دستام خالین
پاهام راه نمیان باهام
میشه بیای منو بندازی تو کولت بریم ب آسمون دست بزنیم
بریم اون بالا شهر و نگاه کنیم
شهر بارونی قشنگه
همونطوری که چشمای من قشنگ بود
و دیگه نیست
مثل تو!