ی خاطره هست
از دیشب مثل خوره افتاده به جونم
میدونی، اینجور وقتا خاطره ها خوب نیستن
خاطرات خوب راحت تر از خاطرات بد فراموش میشن و این یکی از مزخرف‌ترین و ناعادلانه ترین رویکرداشه
خیلی بچه بودم
انقدر بچه بودم ک میتونستم رو پاهام راه برم ولی نمیتونستم خوب بدوام چون یادمه فرار نکردم نشستم و غصه خوردم
خاطرمو با کل فضاش و آدماش  یادمه ولی یادم نیست طی این سالها درسی که باید رو ازش گرفته باشم
هر چی از دیشب سعی کردم برای فرار از خاطرم دنبال ی نشونه باشم که بهم بگه درستو از اون اتفاق بد گرفتی میتونی بزاریش کنار، یادم نیومد که نیومد
دیشب با خودم حسابی بحث کردم و آخرش حق با اون بود
دور و برم همیشه آدمایی بوده که دوسشون داشتم و اونا نه
البته یاد گرفتم چجوری دوست نداشته باشم
حالا من دوسشون ندارم و اونا هم
اینجوری میشه گفت ی رابطه عادلانه برقرار کرديم
ولی تو زندگی عدالت نیست ک مهمه
آرامشه
و آدمای بد همونقدر مضرند ک آدمای خوب
دیشب یک بار برا همیشه خاطرمو تونستم بپذیرم و دوست داشته باشم
حالا وقتی یاد اون عروسک رنگیا میفتم درد نمیکشم
میدونم
ی مینای تنها
ی مینای ناراحت ولی آرومه


Tags: پـــرسه میـــآن خـــاطرات, شــاید بـــاید گــفت
+      ▷میــــــــم◁  |